تهمت ناروا
تهمت ناروا
وقتی که تهمت می گذارند در جیب های بی گناهت
یک آسمان قطران و نفرت می بارد از چشم سیاهت
چه راحت می زنید تهمت -گناهست
دلم از رنج تهمت ها سیاهست
یکی می گفت با من ای (شب افروز)
دودنیایت تباه اندر تباهست
از او پرسیدم آخر مشکلم چیست
بجز این دل که چون یوسف به چاهست
نکردمن مگر کاردلم را
که بر آنهم خداوندم گواهست
نه شرک دارم نه مغرورم نه فاسق
که این سه بر بزرگان سد راهست
نمی ترسم دگر از حرف مردم
خداوندم پناه بی پناهست
اگر هم خاطری رنجیده از من
دل بیچاره ی من عذر خواهست
تکیه بر دیوار کردم خاک بر پشتم نشست دوستی با هر که کردم عاقبت قلبم شکست
نظرات شما عزیزان: